سیر تا پیاز همه چی
بیاین همه ی مطلب و عکس هارو ببینین اگه بد بود هرچیخواستین بهم بگین
درباره وبلاگ


به وبلاگ من و نیلو خوش آمدید



ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 216
بازدید کل : 10608
تعداد مطالب : 121
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


موضوعات
عکس
عکس ماشین
لاو
بازیگر
خنده دار
کارت پستال
تصویر زمینه برای گوشی و...
گل
عکس های از بوسه زدن ها
حرکتی
نی نی
عکس هایی از justin و selena
عکس هایی از قهرمانی اسپانیا
وقتی سلنا گمز عصبانی میشود
کایلا زیباترین دختر کچل جهان برگزیده شد
ترفند
یاهو مسنجر
ویندوز 7 و XP
بازی ها
مخ زنی پسرا ببینن
معرفی سایت
برای گوشی های اندروید
آب و هوا
عکس
چت روم
بیگرافی
ساسی مانکن
آزاده نامداری
EZEL
هومن خلعت بری
مطالب خنده دار
فرق بین خوابگاه پسران و دختران
دختر یعنی؟؟؟
5سوال که مردها نباید از زناشون بپرسن
مطالب جالب درباره ی آقایان
مطالب جالب درباره ی خانم ها
سیستم عامل جدید ایرانیان (طنز)
نامه خنده دار لیلی و مجنون
هفت نقطه از بدن آقایون كه خانومها به آن توجه میكنند
محض خنده بیا تو ضرر نداره
مهندس ایرانی (باحاله)
عجیب ترین نوع های خواسته گاری
مراحل زندگی یک پسر
تیکه های کوتاه برای رفیق های با مرام
اس ام اس و مطالب طنز
اگر در دستشویی گیر کنید... (بمب خنده)
جک های گرونی(باحال)
سوتی هایی از خودمون
S M S
عشقولانه
خنده دار
سرکاری
اخبار داغ و متفرقه
حکم شلاق برای گلزار
7 شیوه برای این که چهره ای زیبا و جذاب داشته باشيد
قصر جاستین و سلنا
بهترین تماشگران یورو2012
عجیب ترین رستوران های جهان
نقاشی هنرمندان فقط با یک مداد
10 شعبده باز برتر جهان.1ایرانی هم هست
شعر
عاشقانه+عکس

نويسندگان
Ehsan Masumi

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 22 فروردين 1398برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : Ehsan Masumi

 

خوابـگاه دخــتـران ( شب )

سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

 

 

 

 

شبنم:ِ وا!… خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)
شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم… گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور… (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم: عزیزم… دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 – 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد… نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.

(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

خوابــگاه پســران (شـب)

سکــانـس دوم: (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

 

 

 

میثـــاق: مهـدی… شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی: آره… منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. بچه های کلاس مـا که مثـل بچه های شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری…

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون… اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه….. .!!!
و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند

 

 

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد